سفارش تبلیغ
صبا ویژن

و ناگهان مرگ...
 
لینک دوستان
پیوندهای روزانه

افسر نگهبان با استفاده از شماره تلفنی که از جیب لباسم پیدا کرده بود با همسرم تماس گرفت و از او خواست که به کلانتری بیایدبعد از روشن شدن ماجرا مادرم شروع به گریه کرد و نمی توانست جریان را باور کند و همسرم نیز شکه شده بود ساعت 8 بود که مادرم و همسرم و اقوامم به پزشک قانونی امدند و خود را به سرد خانه رساندند مسئول سرد خانه بعد از دریافت مشخصات به سراغ یکی از کشوها رفت و ان را ارام ارام بیرون کشید هر قدر که بدن من من بیشتر نمایان می شد بر وحشت و اندوه حاضرین افزوده می شد تا اینکه جنازه به طور کامل در برابر دیدگان همه قرار گرفت بعضی ها از ترس نتوانستند نگاه کنند جنازه ام کبود شده و رنگ وحشتناک به خود گرفته بود این منظره ی وحشتناک باعث شد خانواده ام فکر کنند من به قتل رسیده ام  و همه ان زن را نفرین می کردند و خبر نداشتند این قیافه ی وحشتناک را عزرائیل به وجود اورده است با وجود اینکه می دانستم مرده ام و کسی مرا نمی بیند اما باز سعی می کردم به حاضرین بفهمانم که ان زن مقصر نیست اما فایده ای نداشت.بعد از مشخص شدن ماجرا جواز دفن صادر شد قرار شد مراسم تشییع  فردای ان روز برگزار شود در ان روز اقوام برای تسلیت گویی به خانه ما می امدند بعضی از انها فقط به این جهت امده بودند تا برای نهار و شام دعوت شوند و در دلشان کوچکترین ناراحتی از مرگ من وجود نداشت.
ناراحتی همسرم
یکی از کسانی که بیشتر از همه برایم ناراحتی می کرد همسرم بود اما نه به خاطر اینکه من مرده بودم بلکه به جهت اینکه با پرونده ای سیاه به عالم برزخ منتقل شده ام.او خوب می دانست که چه عذاب هایی در انتظار من است او دائم برایم قران می خواند و توجه خاصی به سوره ی مبارکه ی واقعه داشت در دوران زندگی مشترکمان گاهی به من توصیه می کرد و می گفت:برای یک بار هم که شده این سوره را بخوانم اما متاسفانه از روی غرور و تکبری که داشتم هرگز به حرف او گوش نکردم شاید اگر یکبار این سوره را می خواندم از خواب غفلت بیدار می شدم و از اعمال زشت گذشته ام توبه می کردم به هر حال همسر مومن و دلسوزم از اینکه من تنها و بدون توبه از دنیا رفته و باید عذاب شوم ناراحت بود در ان موقع تازه فهمیدم همسرم مظهر یک مسلمان واقعی است او انسانی است که بهشت را تنها برای خود نمی خواست و حتی برای گنه کاران حرفه ای مانند من نیز ناراحت بود همسرم در زندگی مشترکمان دائم مرا پند می داد و از جهنم می ترساند ولی افسوس که هیچ یک از نصیحت های او در من اثر نکرد و شیطان سد راهم شد و عاقبت کارم به اینجا کشید

مطلب بعدی (تشییع جنازه)

  


[ پنج شنبه 85/1/17 ] [ 10:45 صبح ] [ ] [ نظرات () ]

تعدادی از فرشتگان عذاب ظاهر شدند و با تازیانه های اتشین  بر صورت و پشت و پهلو هایم می زدند و با مسخره می گفتند:«بچش عذاب سوزان را که تو بسیار عزیز و گرامی هستی»این شکنجه ها و دردها و عذاب ها تا مدتی ادامه داشت و به نظرم به اندازه ی تمام زندگی ام بود و بعد از ان چشم های بی فروغم نیز بسته شد و شکنجه ها پایان یافت در این حال عزرائیل و فرشتگان و شیاطین که کار خود را کرده بودند ناپدید شدند تنها موجوداتی که پارچه ای بد بو و زمخت در دست داشتند برای ماموریت بعدی باقی ماندند
جنازه ی بی جان وسط اتاق
ناگهان دیدم جنازه ی بی جانم وسط اتاق افتاده و من با حال حیران ان را تماشا می کنم در این لحظه بود که متوجه شدم ان موجوداتی که پارچه ای متعفن در دست داشتند جلو امدند گمان کردم انان می خواهند جسد بی جانم را در ان پارچه بگذارند و ببرند اما مصیبت وقتی بود که انان به سرعت به سوی من(روح)امدند و پارچه را پهن کردند و مرا گرفتند درون ان انداختند و ان پارچه را به طور کامل به دور من پیچیدند.زبری ان پارچه طوری بود که گویا از سیم خاردار درست کرده بودند ولی بدتر از ان بوی بسیار زننده ی ان بود که مرا از خود بی خود می کرد اما چاره ای نبود نه کسی صدای ناله ام را می شنید و نه توان گریز از چنگال انان را داشتم و نه رحمی در وجود انان وجود داشت.به هر حا هر کدام از انان گوشه ای از پارچه را گرفتند ومرا با ان به طرف اسمان حرکت دادند مسافتی که بالا رفتیم دسته ای از فرشتگان که در مسیر راه بودند از کسانی که روح مرا حمل می کردند پرسیدند:این روح چه کسی است؟یکی از انان در جواب گفت:این روح خبیث از انسان گمراهی است از کسی که در دنیا خدای او شکمش قبله ی او زنان زیبا رویش شرف او در گرو داشتن پول و ثروتش بوده است. اگر این بدبخت بر گریبان اسب سرکش و وحشی هوسهایش افسار صبر و تقوا زده بود روزگارش چنین تیره و تار نمی شد و پنجه ی مرگ به هنگام گناه حلقومش را فشار نمی داد و گریبانش را نمی گرفت. بی چاره نمی داند که از این به بعد چه عذابهای وحشتناکی در انتظار اوست!

 


[ دوشنبه 84/12/22 ] [ 11:23 صبح ] [ ] [ نظرات () ]

من تا پایان راه همسفر همراه و همراز تو خواهم بود اینک بامداد روشن زندگی تو به شب تاریک مرگ رسیده و افتاب عمرت در حال غروب کردن است با هزاران هزار حسرت و اه با پشیمانی بی حد از کردار زشت گذشته ام به خود گفتم:چگونه پوست نازک و لطیف تنم یارای تحمل ان همه سوزش اتش قهر خدا را خواهد داشت؟من که مدتها با زیبا رویان سیاه چشمان سیمین بدنان رنگین مویان و کمان ابروان هم بستر بودم اینک باید همبستر سنگ خاک گچ اجر و همنشین مار و عقرب باشم چگونه تحمل کنم هنگامی را که طوق و حلقه های سنگین اتش بر استخوان های گردنم بچسبد و گوشت تنم در میان غل و زنجیرهای گداخته پیچیده شود؟چگونه صدای سوختن بدنم را در میان شعله های سوزان اتش دوزخ که از روی قهر و غضب الهی روشن شده است تحمل؟
فریاد عزرائیل
عزرائیل نعره ای زد و گفت:ای بشر خیره سر!باید جان خود را بدون چون و چرا و بدون تاخیر وقت تقدیم کنی!امروز همان روزی است که به خاطر سخنان غیر عادلانه ای که درباره ی خدا گفتی به خاطرتکبری که درباره ی ایات قران و پیامبران الهی نمودی به عذابی سخت گرفتار می شوی تا جانت را ذلیل و پست گرداند سپس گفت:از این لحظه به بعد تو تنها نزد خدا می روی همان گونه که تنها متولد شدی.تو ای انسان بدبخت و گمراه اکنون ان کسانی را که گمان می کردی پشتیبان تو هستند اینجا وجود ندارند و رابطه ی میان تو وانان گسسته شده است.متاسفم!زمانی جان می دهی که در گرما گرم عیش و گناه بودی!با التماس و گریه گفتم:مرا ببخشید بی تقصیرم پدرم چنین تربیتم کرد اگر او انسان با ایمان و خدا شناسی بود خود و مرا به هرزگی عادت نمی داد و من چنین نبودم عزرائیل گفت:البته پدرت هم مقصر است اما وقتی که به سن رشد جسم و کمال عقل رسیدی چرا از نیروی عقلی که خدا به تو داده بود استفاده نکردی؟ ایا خداوند مهربان به تو همسر زیبا و با اخلاق با ایمان و دلسوز عطا نکرد؟چرا نصیحت های او را قبول نکردی و از او جدا شدی؟در این هنگام دست به دامن او شدم و گفتم:ای ملک الموت!غلط کردم!مرا ببخش!تعهد می کنم ذیگر انسان با ایمانی باشم.ملک الموت در جوابم گفت:اگر تو ادم با ایمان و با تقوایی بودی و اگر مطیع فرمان خدا بودی برخورد من با تو به نحو ه ی دیگری بود
هنگام قبض روح
در این لحظه ی پر خطر و سرنوشت سازعزرائیل سیخ بلند و گداخته ای که در دست داشت اهسته اهسته به من نزدیک کرد همان وقت سایه ی مرگ پیرامون چشم ها و دهانم پدیدار شد زبانم از حرکت ایستاد رطوبت دهانم خشک شد هنگامی که ان سیخ گداخته به بدنم رسید چنان دردی احساس کردم که گویا پوست بدنم را با چاقویی کند از گوشت جدا می کردند و همزمان میخی بزرگ در چشمهایم فرو می بردند و ان را به سرعت می چرخانند و مانند ان بود که بدنم را با اره قطعه قطعه می کردند قدرت فریاد زدن نداشتم اما چشم هایم هنوز باز بود که ناگهان تعدادی از فرشتگان عذاب ظاهر شدند....

     


[ دوشنبه 84/12/8 ] [ 10:3 صبح ] [ ] [ نظرات () ]
با هر بدبختی که بود به خود فشار اورده و با کلمات بریده پرسیدم:شما چه کسانی هستید؟ با من بدبخت بینوا چه کار دارید؟ چرا این وقت شب به خانه ی من امده اید؟ در جواب گفتند:ما فرشتگان غضب الهی هستیم.امده ایم تا وقتی ملک الموت روح خبیث تو را از بدن کثیفت بیرون کشید داخل این پارچه های متعفن و زبر بپیچیم و به پایین ترین طبقات جهنم برده و در کنار نمرود قارون فرعونو شداد و یزید قرار دهیم.یکی از انان گفت:اگر تو از بندگان خالص خدا بودی و دستورات او را به جا می اوردی به جای ما فرشتگان رحمت الهی می امدند و روح تو را در پارچه های سبز خوشرنگ و خوشبو قرار می دادند و فرشتگان هفت اسمان انرا استقبال می کردند و در بالاترین منازل بهشت جای می دادند.من بی اختیار فریاد زدم «خودم کردم که لعنت بر خودم باد»
معرفی ملک الموت
در این حال و هوا بودم که ان موجود بسیار وحشتناک که اول ظاهر شده بود دهان باز کرد و با صدای ترسناک گفت:ایا مرا نمی شناسی؟ زبانم برای یک لحظه به حرکت در امد و با صدایی لرزان و ضعیف جواب دادم:نه من شما را نمی شناسم از جان من چه می خواهید اگر به دنبال طلا و اثاثیه ی من هستید بروید و هر چه می خواهید بردارید ان موجود نگاه تند و غضب الودی به من کرد و گفت:من ملک الموت قابض ارواح عزرائیل و...هستم من احتیاجی به پول و طلا ندارم با شنیدن این جمله تمتم انچه را که در طول عمر انکار و مسخره می کردم همه را خرافات و کهنه پرستی می دانستم باور کردم و مرگ برایم به یقین تبدیل شد اما افسوس که دیگر دیر شده بود و هیچ فرصتی برای جبران گذشته وجود نداشت در این هنگام به یاد ایه ی قرانی که یکی از دوستان روزی به عنوان نصیحت به من گفته بود افتاده بودم بی دینان و از خدا بی خبران مفسدان و ظالمان شیاطین و طرفداران انها همیشه به ظلم و فساد خود ادامه می دهند تا زمانی که مرگ یکی از انان فرا رسد همین که به مرگ خود یقین پیدا کرده به حقیقت امر مطلع می شود ان وقت حسرت و ندامت و به سوی دنیا بازگشتن به او روی اورده و از عمق دل می گوید:ای خذای مهربان!مرا به دنیا بر گردان شاید این دفعه به انجام اعمال گذشته ای که انجام نداده ام بپردازم.خداوند در جواب چنین کسانی می گوید«انان به هیچ وجه به مطلب و ارزوی خود نمی رسند و نمی توانند به دنیا بر گردند و این سخنی است که هر کس در مقام حسرت و ندامت می گوید اینان باید بدانند که بعد از عالم دنیا عالم برزخ است»
تجسم زن و فرزند
پس از تجسم مال ها نگاه به سوی دیگر کردم زن و فرزندانم در برابرم مجسم شدند رو به انان کرده و گفتم:شما نگذارید که من در میان چنگالهای هراس انگیز مرگ از بین بروم من بسیار شما را دوست داشته و سب و روز خود را وقف رفاه و اسایش شما کردم حال در این موقع خطرناک از شما انتظار کمک دارم انان در جواب گفتند:متاسفیم!ما فقط می توانیم تو را تا قبرستان تشییع کرده و داخل قبر بگذاریم.انگاه بلافاصله مانند برق از پیش چشمانم رد شده و ناپدید گشتند در اینجا بود که از انچه در دنیا دل به انها بسته بودم به شدت متنفر شدم و از همه چیز دنیا بدم می امد
تجسم اعمال
یک دفعه موجودی بسیار زشت و بد قیافه و متعفنی جلو امد و گفت:ای بنده ی شیطان ناراحت نباش من چهره ی اعمال زشت تو هستم و تا روز قیامت با تو خواهم بود من یک لحظه از تو جدا نمی شوم و مانند زن و فرزند و مال و ...بی وفا نیستم که تو را تنها در گور بگذارم و بر گردم..... 
[ دوشنبه 84/11/24 ] [ 6:47 عصر ] [ ] [ نظرات () ]
اما وقتی سر خود را برگرداندم قیافه ی ترسناکی را در برابر خود دیدم فکر کردم در خواب هستم و به علت خوردن مشروب زیاد کابوس می بینم زیرا در زندگی هیچ اعتقادی به موجودات غیبی نداشتم و باور کردن این موجودات برایم مشکل بود موجودی که با دیدن او هر انسانی به وحشت می افتد و مضطرب می شود(به علت اینکه نکیر و منکر در قسمت های قبل توصیف شدند از توصیف مجدد ان پرهیز می کنم)بیش از این نمی توانم قیافه ی ترسناک او را بیان کنم فقط می توانم بگویم اگر کسی را روزی ده بار برهنه کنند و ارم ارام در دیگی پر از روغن جوشان فرو برند به مراتب شکنجه ی ان اسانتر از دیدن چنین قیافه ی وحشتناکی خواهد بود
حضور شیاطین
کمی بعد از ظاهر شدن این موجود هولناک تعداد زیادی موجود عجیب و غریب و ترسناک در سمت چپم ظاهر شدند به نظرم فضای اتاق چندین برابر شد طوری که همه ی ان موجودات وحشتناک به راحتی ایستاده بودند یکی از انان جلو امد و گفت:همه ی ما شیطان هستیم حتما اسم ما را زیاد شنیده ای ولی هرگز ما را باور نمی کردی تو در زندگیت گوش به فرمان ما بودی و صلاح نبود در این لحظات اخر عمر تنها بمانی ما امده ایم تیر خلاص را به ایمان اعتقادات و فطرت تو بزنیم امدیم تا مبادا کسی خدا قران پیامبر و امامان معصوم را به تو تلقین کند و در اثر ان رستگار شوی گفتم شما که هستید؟ از من چه می خواهید؟ دور شوید من از شما بیزارم شیطان در جواب گفت:این تهدید ها در ما اثر ندارد اگر تو ادم شایسته و مومنی بودی ما الان نمی توانستیم پیش تو باشیم
حضور فرشتگان غضب
در قسمت پایین پاهایم و تا جایی که چشم کار می کرد موجوداتی سیاه چهره که در دست انان پارچه های متعفن و زبر بود ایستاده بودند با دیدن چنین صحنه ی هولناکی در مدت چند ثانیه خون در رگهایم از حرکت ایستاد و موهای بدنم راست شد خواستم فریاد بزنم اما لبهایم قدرت جدا شدن از یکدیگر را نداشتند در دل ارزو می کردم ای کاش!ان زن هر چه زودتر از اشپزخانه بیاید و با جیغ و داد مردم را خبر کند تا به نحوی من از دست این موجودات ترسناک رها شوم....منتظراتفاقات بعدی باشید   
[ یکشنبه 84/11/16 ] [ 8:19 عصر ] [ ] [ نظرات () ]

به دنبال ان همه گناه و بی دینی  عیاشیو خوشگذرانی هرزگی و بی بند و باری یک روز عصر سراغ یکی از زنان ولگرد و هرزه ای که با او دوست بودم رفته و او را به منزل دعوت کردم و ساعتی خوش بودیم گفتیم و خندیدیم و لذت بردیم ان شب از هر شبی سر حال تر و بی غم و غصه تر بودم ذره ای احساس خستگی نمی کردم با لبخندی پر از محبت و عشق رو به زن کردم و گفتم:امشب از خواب خبری نیست باید تا صبح خوش گذرانی کنیم و از این شب بیشتر لذت ببریم او هم قبول کرد و به اشپز خانه رفت تا چای دم کند من هم مشغول پیدا کردن فیلمی دلخواه شدم تا هم سرگرممان کند و هم بزممان را کامل کند(غافل از اینکه تا چند لحظه ی دیگر چه واقعه ی هولناکی برای من روی خواهد داد) هنوز چند لحظه ای تا نیمه شب باقی مانده بود به غیر از سر و صدای ترانه و ان زن که در اشپز خانه چای اماده می کرد صدای دیگری به گوش نمی رسید ان شب وحشتناک اخر ابان ماه بود و به خاطر سردی هوا تمام درها و پنجره ها بسته بود من فیلم دلخواه را انتخاب کرده ان را در ویدئو گذاشتم و دستگاه را روشن کردم هنگامی که خواستم دکمه ی روشن کردن دستگاه را فشار دهم دستی را روی شانه ی چپم احساس کردم از وحشت زبانم بند امده بود گمان کردم ان زن به عنوان شوخی اهسته وارد اتاق شده تا مرا بترساند خواستم به او بگویم این شوخی های بی مزه دیگر چیست؟ اما وقتی سر خود را بر گرداندم.... ادامه دارد


این داستان بر گرفته شده از کتاب سفر نامه ی برزخ است که مربوط به زندگی فردی است که دنیای خود را تباه کرده است 

 


[ دوشنبه 84/11/10 ] [ 10:23 عصر ] [ ] [ نظرات () ]
رسول اکرم فرمود:هنگامی که خداوند از بنده اش راضی شد به عزرائیل می فرماید"از جانب من نزد فلانی برو و روح او را برای من بیاور انچه از اعمال نیکی که انجام داده کافی است من او را امتحان نمودم او را در جایگاه ارجمندی که مورد علاقه ی من است یافتم".
عزرائیل همراه پانصد فرشته که با انها شاخه های گل و دسته های ریشه دار گل زعفران است از بارگاه الهی به زمین نزول می کنند و نزد ان بنده ی صالح می ایند و هر کدام از ان فرشتگان او را به چیزی بشارت می دهند که دیگری به چیز دیگر بشارت می دهد.در ان هنگام فرشتگان با شاخه های گل و دسته هاس زعفران که در دست دارند برای خروج روح او از دو طرف در دو صف طولانی می ایستند هنگامی که ابلیس که رئیس شیطان ها است ان منظره را می بیند دو دستش را بر سرش نهاده و فریاد و نعره می کشد!
پیروان او وقتی که او را اینگونه وحشتزده می نگرند می پرسند:"ای بزرگ ما! مگر چه حادثه ای رخ داده است؟ که چنان بر افروخته شده ای؟"
ابلیس می گوید مگر نمی بینید که این بنده ی خدا تا چه اندازه مورد کرامت و احترام واقع شده است شما در مورد گمراه کردن او کجا بودید؟
انها می گویند:"ما کوشش خود را در مورد گمراه کردن او کردیم ولی او از ما اطاعت نکرد"
[ شنبه 84/11/1 ] [ 10:55 صبح ] [ ] [ نظرات () ]

حضرت علی(ع)فرمود:روزی من و فاطمه نزد رسول اکرم آمدیم پس ان جناب را دیدیم که به شدت گریه می کرد
من عرض کردم پدرو مادرم فدای تو باد یا رسول الله چرا گریه می کنید؟
رسول اکرم فرمود:یا علی  در شب معراج زنانی از امت خود را دیدم که در عذاب سخت معذب بودند
ومن از برای انها به نزع امدم و از سختی عذاب انها به گریه افتادم
زنی را دیدم که به موی خود اویزان بود و مغز سر او به جوش امده بود
زنی را دیدم که به زبان خود اویخته بود و اب جوشان در حلق او می ریختند
زنی را دیدم که گوشت بدن خود را می خورد و اتش از زیراو زبانه می کشید
زنی را دیدم که دو پای او را بر دودسته او بسته بودند و مارها و عقرب ها بر او مسلط بودند
زنی را دیدم که سر او خوک و بدن او مانند بدن الاغ بود و به هزار رنگ عذاب معذب بود
زنی را دیدم که بر دوپای در تنور آویزان بود
زنی را دیدم که گوشت پشت و پیش بدنش را با قیچی های اتشین می چیدند

حضرت فاطمه(س) عرض کرد ای نور چشم من  خبر بده مرا که عمل و طریقه این زنان چه بوده که خداوند به این گونه عذابها انها را مبطلا ساخته است؟؟
پیامبر اکرم فرمود : اما
ان زنی که به موهای خود اویزان بود موی خود را از مردان نمی پوشاند
ان زنی که به زبان خود اویخته بود شوهرش را اذیت می کرد
ان زنی که گوشت بدنش را می خورد بدنش را برای مردم زینت می کرد
ان زنی که پای و دستش به هم بسته بود و مارها و عقربها بر او مسلط
 بودند زنی است که بدن و محل وضویش و لباس هایش نجس است و غسل جنابت و حیض نمی کند
و نماز را سبک می شمارد
ان زنی که سر او مثل خوک و بدنش مثل الاغ بود زن سخن چین و دروغگو است که میان دو نفر فتنه می کند
ان زنی که به دو پای خود اویخته بود بدون اجازه ی شوهرش از خانه اش بیرون می رفت
ان زنی که گوشت او را باقیچی می چیدند زنی است که بدن خود را به مردان می نمایاند.

از خدای بزرگ امید ان داریم مردان و زنان مسلمان با الگو قرار دادن مکتب و زندگی اهل بیت
در تداوم راه امام راحل و شهیدان گلگون کفن کوشا باشند.


[ چهارشنبه 84/10/7 ] [ 11:59 عصر ] [ ] [ نظرات () ]

پیامبر فرمودند:من که پیامبر خدا هستم نمی دانم ایا پای خود را که بر می دارم تا لحطه ای که ان را بر زمین گذارم اجل مهلتم خواهد داد یا نه؟!پس کارهایتان را چنان تنظیم نمایید که گویی لحظه ای بعد در این جهان نخواهید بود
امروز دوشنبه چهاردهمین روز از اذر ماهه صبح با صدای لا اله اله الله گفتن تشییع جنازه ی جوونی از خواب بیدار شدم اون اقایی که جنازه رو تشییع می کرد می گفت یه هفته ی دیگه عروسیه این جوون بود و قرار بود که اونو تو لباس دومادی ببینیم ولی حالا پیکرش روی دستهای ماست و در حال بردن این جوون به جایگاه ابدی هستیم تقریبا یه ساعت بعد که در حال درس خوندن بودم صدای طبل و فولود شنیدم اینبار دلم طاقت نیاورد و رفتم جلوی پنجره باورم نمی شد این جنازه هم متعلق به یه پسر جوون بود که تنها فرزند خانوادشون بود مراسم تشییع جنازش خیلی شلوغ بود جنازه خیلی اروم  روی دستهای مردم به سمت بهشت زهرا تشییع می شد خدا به خانوادش صبر بده همونجا بود که به یاد فیلم سیاحت غرب افتادم با خودم گفتم حتما روح این جوون بین جمعیته و میگه من زنده ام من و کجا می برید همینطوری که داشتم فکر می کردم اشک تو چشمام جمع شد وای به حال خودم وای به حال خودم که زندگیم پر شده از گناه خدایا امشب شب اول قبره این دو جوونه امشب نکیر و منکر منتظرشونن تا با هر جواب اشتباهی که می دن با گرزهای سنگین و اتشینشون به جنازهاشون ضربه بزنند خدایا خودت کمکشون کن فقط خودت

بچه ها تو رو خدا برای همه مخصوصا برای هدایت جوونامون دعا کنید.دعا کنید تا اقامون ظهور کنه و دیگه هیچ مشکلی وجود نداشته باشه به امیدظهور اقا امام زمان           الهم عجل لولیک الفرج
 

    


[ چهارشنبه 84/9/16 ] [ 9:48 صبح ] [ ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

خدایا ! مرگ را برایم مبارک گردان! خدایا ! مرا در سختیهای مرگ کمک کن! خدایا ! مرا در غم و اندوه عالم قبر، یاری فرما! خدایا ! مرا در تنگنای قبر حمایت فرما! خدایا ! مرا در تارکی قبر یاور باش! خدایا ! مرا در وحشت قبر یاری نما!
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 37
بازدید دیروز: 11
کل بازدیدها: 413307