و ناگهان مرگ... | ||
وقتی عزرائیل برای قبض روح بنده ی مومن می آید و او را به علت انس و علاقه ی به فرزندان و بستگان و خویشان در حرکت به آن عالم سنگین می بیند و مومن در پذیرش مرگ ،قدری شک و تامل دارد ، آن ملک مقرب به نزذ پروردگار بر می گردد و علت تانی مرد مومن را عرض می کند ؛ خطاب می رسد : بر کف دستت بنویس " بسم الله الرحمن الرحیم " و نشانش بده. عزرائیل بر کف دست راست خود می نویسد ، " بسم الله الرحمن الرحیم " و آن را به مومن نشان می دهد که ناگاه مومن خود را در عالم دیگر در بحبوحات بهشت می بیند و کیفیت حرکت و مرگ خود را ادراک نمی کند ؛ این حال مومن است. اما پناه به خدا از سکرات مرگ و سختی جان کندن کافر ؛ یک عمر در جهت خلاف با عالم حیات گام برداشته و برای زینت های دنیا عمر خود را تباه کرده ، برای جاه و مقام ، ساعات و دقائق عمر خود را هدر داده است و پروردگار رحیم و رؤف را فراموش نموده ؛ و هم اکنون که لحظه جان دادن اوست هریک از این تعلقات مانند زنجیری آهنین دل او را به خود بسته اند و او را به سوی خود می کشند ؛ هزاران تعلق با هزاران زنجیر ، که نمی گذارند به آسانی کوچ کند. اگر تمام ذرات و سلول های پیکرش را ریش ریش کنند باز حاضر نمی شود به اختیار برود ، اینجاست که خطاب " خُذوهُ فَغُلوهُ ثُم الجَحیمَ صَلوه " او را در می یابد و وحشت زده او را به عالم تاریک و غربت می برند. [ دوشنبه 92/6/4 ] [ 3:32 عصر ] [ ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |