و ناگهان مرگ... | ||
به نقل از شخص عارفی که چنین می گفت: شبی در قبرستان در حال قدم زنی بودم و دعا برای اهل قبور می خواندم نا گهان متوجه شدم جوانی خوش سیما و نورانی با بوی خوش از کنارم گذشت و وارد قبری شد من در کمال تعجب بودم که دیدم یک حیوان سیاه و وحشتناک و بد بو وارد همان قبر شد من با تعجب نزدیک قبر رفته و به ان قبر نظاره کردم صدای فریا د و غرش از داخل قبر شنیده می شد بعد از مدتی ان جوان خوش سیما با حالتی زخمی و خونی که تمام بدنش جراحت پیدا کرده بود از قبر بیرون امد و ان حیوان در ان قبر باقی ماند من به طرف ان جوان رفتم و با خواهش علت این عمل و حسب و نسب ان جوان را جویا شدم او گفت من اعمال نیک این میت بودم و برای محافظت او وارد قبر شدم و ان سگ سیاه اعمال بد او بوده است و برای اذیت او وارد قبر شد و چون اعمال بد او از اعمال نیکش بیشتر بود قدرت ان حیوان هم زیاد بود و من نتوانستم در مقابل ان ایستادگی کنم و به همین خاطر از قبر خارج شدم [ سه شنبه 84/9/1 ] [ 8:34 عصر ] [ ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |