مرحوم باقر بیرجندی در کتاب خود – کبریت احمر- نقل کرده است:
شبی را در حرم سیدالشهدا مشرف بودم. وقت سحر ( در عالم مکاشفه ) دیدم دو نفری به صورت های مهیب و عجیبی آمدند و زنجیری از آتش به دست آنها بود. بالای سر قبری که صاحبش را در همان روز دفن کرده بودند، رفته، جسد را بیرون آوردند و آن زنجیر آتشین را به گردنش انداختند و گفتند: ای بدبخت! تو قابلیت دفن شدن در این زمین مقدس را نداری، و خواستند او را بیرون ببرند که به سوی قبر حضرت سیدالشهدا رو کرد و عرض نمود: « آقا من مهمان تو هستم و به تو پناه آورده ام! »
ناگهان دیدم در ضریح باز شد و حضرت امام حسین(ع) بیرون آمدند و به آن دو نفر رو کرده و فرمودند: « او را رها کنید! زیرا به من پناه آورده است. »
آن دو نفر نیز اطاعت کرده و زنجیر را برداشتند و رفتند.