و ناگهان مرگ... | ||
یکی از جانبازان سرافراز دفاع مقدس در مصاحبه ای که به همت شبکه دو سیما ترتیب یافته بود، چنین حکایت می کرد:(نقل به معنا)... در شرایط سختی – در خط مقدم جبهه- قدم بر می داشتم، گفتم خدایا تنها به خاطر تو به اینجا آمدم، برای ریختن گناهان! قدم ها و پوتین هایم سنگین شده بود، به زحمت به جلو می رفتم، از بچه ها عقب مانده بودم برای وارسی پوتین ها نگاهم را به پایین انداختم، دیدم زیر پاهایم روی زمین نوشته: " الذنوب " ، " الذنوب " (= گناهاه )، بعد متوجه شدم گناهان به صورت دانه های سیاه رنگ از سمت راستم به زمین می ریزد... . این برادر بسیجی که هم اکنون چند فرزند دارد، بر اثر انفجار مین از ناحیه دست صدمه دید و دو چشم و دو پای خود را در راه معبود خویش فدا کرد. [ چهارشنبه 87/3/22 ] [ 10:0 صبح ] [ ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |