و ناگهان مرگ... | ||
یکی از دوستان شیخ رجبعلی خیاط می گفت: با تاکسی از میدان سپاه پایین آمدم ، دیدم خانمی بلند بالا با چادر و خیلی خوش تیپ آنجا ایستاده، صورتم را برگرداندم و پس از استغفار او را سوار کردم و به مقصد رساندم. روز بعد که خدمت شیخ رسیدم - گویا این داستان را از نزدیک مشاهده کرده باشد – گفت: « آن خانم بلند بالا که بود که نگاه کردی و صورتت را برگرداندی و استغفار کردی؟ خداوند تبارک و تعالی یک قصر برایت در بهشت ذخیره کرده و یک حوری شبیه همان... . » [ شنبه 87/2/28 ] [ 10:0 صبح ] [ ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |