و ناگهان مرگ... | ||
یاد معاد ابن بطوطه در سفرهای خود که به شیراز امده می گوید: در جنب مسجد جامع بازاری بود که مثل ان ندیده بودم در این بازار چشمم به یک نفر نورانی متقی افتاد که در مغازه اش نشسته قران می خواند رفتم سلام کردم نشستم از من پذیرایی کرد گفتم شما اینجا چه کار می کنید گفت من شغلم تجارت است هر وقت مشتری نباشد قران می خوانم سپس فرش را عقب زد دیدم قبر است گفت این گور خودم است کنارش می نشینم و برای خود قران می خوانم وصیت کردم که مرا اینجا دفن کنند گورم را اینجا کنده ام که گول دنیا را نخورم [ سه شنبه 85/5/17 ] [ 11:32 عصر ] [ ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |