و ناگهان مرگ... | ||
اما وقتی سر خود را برگرداندم قیافه ی ترسناکی را در برابر خود دیدم فکر کردم در خواب هستم و به علت خوردن مشروب زیاد کابوس می بینم زیرا در زندگی هیچ اعتقادی به موجودات غیبی نداشتم و باور کردن این موجودات برایم مشکل بود موجودی که با دیدن او هر انسانی به وحشت می افتد و مضطرب می شود(به علت اینکه نکیر و منکر در قسمت های قبل توصیف شدند از توصیف مجدد ان پرهیز می کنم)بیش از این نمی توانم قیافه ی ترسناک او را بیان کنم فقط می توانم بگویم اگر کسی را روزی ده بار برهنه کنند و ارم ارام در دیگی پر از روغن جوشان فرو برند به مراتب شکنجه ی ان اسانتر از دیدن چنین قیافه ی وحشتناکی خواهد بود حضور شیاطین کمی بعد از ظاهر شدن این موجود هولناک تعداد زیادی موجود عجیب و غریب و ترسناک در سمت چپم ظاهر شدند به نظرم فضای اتاق چندین برابر شد طوری که همه ی ان موجودات وحشتناک به راحتی ایستاده بودند یکی از انان جلو امد و گفت:همه ی ما شیطان هستیم حتما اسم ما را زیاد شنیده ای ولی هرگز ما را باور نمی کردی تو در زندگیت گوش به فرمان ما بودی و صلاح نبود در این لحظات اخر عمر تنها بمانی ما امده ایم تیر خلاص را به ایمان اعتقادات و فطرت تو بزنیم امدیم تا مبادا کسی خدا قران پیامبر و امامان معصوم را به تو تلقین کند و در اثر ان رستگار شوی گفتم شما که هستید؟ از من چه می خواهید؟ دور شوید من از شما بیزارم شیطان در جواب گفت:این تهدید ها در ما اثر ندارد اگر تو ادم شایسته و مومنی بودی ما الان نمی توانستیم پیش تو باشیم حضور فرشتگان غضب در قسمت پایین پاهایم و تا جایی که چشم کار می کرد موجوداتی سیاه چهره که در دست انان پارچه های متعفن و زبر بود ایستاده بودند با دیدن چنین صحنه ی هولناکی در مدت چند ثانیه خون در رگهایم از حرکت ایستاد و موهای بدنم راست شد خواستم فریاد بزنم اما لبهایم قدرت جدا شدن از یکدیگر را نداشتند در دل ارزو می کردم ای کاش!ان زن هر چه زودتر از اشپزخانه بیاید و با جیغ و داد مردم را خبر کند تا به نحوی من از دست این موجودات ترسناک رها شوم....منتظراتفاقات بعدی باشید [ یکشنبه 84/11/16 ] [ 8:19 عصر ] [ ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |