بسم رب المهدي
امام مهدي (عج) فرمودند:من ذخيره خدا در روي زمين و انتقام گيرنده از دشمنان او هستم.
بروزم[گل][گل]اللهم عجل لوليک الفرج
موفق باشيديا علي
بسم الله اللطيف و الرحمن
سلام عليكم
جناب اميد اول من چند كلمه در مورد حرفهاي شما بزنم
اول اينكه خدا بزرگتر و عظيمتر از اونيه كه ما اون رو در فكر و تخيلات محدود خودمون تصورش كنيم . خداي تعالي 99 رحمت و محبته و يكيش غضب و خشمشه و اگه اون عذابهايي رو كه خودش در قرآن و ائمه در احاديث گفتن ، عذابهاي غير قابل تحملي كه حتي معصومين هم از اون وحشت داشتن ضرب 99 برابر ( به عقل من نادان ) كني اون تازه ميشه قطره اي از درياي لطف بي كران الله تعالي .
خداوند انسان رو اول به راه راست هدايت كرده و وعده بهشت و نعمتهاي بي پايان رو بهش داده و بعدش فرموده : يخرجونهم من النور الي الظلمات اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون
اگه شما خدايي ميخواين كه هر كاري كردين و هر ظلمي كه كردين و مال هر كسي رو كه خوردين خدا بگه آفرين چه بنده خوب و زيبايي! اون بحثش جداست و بهتره دنبال اون خدا بگردين ، ولي اون خدايي كه خودش خودش رو در قران توصيف كرده اونجوري نيست كه شما ميخواين
يا حق
پيش از اينها فكر ميكردم خداخانه اي دارد ميان ابرهامثل قصر پادشاه قصه هاخشتي از الماس وخشتي از طلاپايه هاي برجش از عاج وبلور بر سر تختي نشسته با غرور ماه برق كوچكي از تاج او هر ستاره پولكي از تاج اواطلس پيراهن او آسماننقش روي دامن او كهكشانرعد و برق شب صداي خنده اش سيل و طوفان نعره توفنده اشدكمه پيراهن او آفتاب برق تيغ و خنجر او ماهتابهيچكس از جاي او آگاه نيستهيچكس را در حضورش راه نيستپيش از اينها خاطرم دلگير بوداز خدا در ذهنم اين تصوير بودآن خدا بي رحم بود و خشمگينخانه اش در آسمان دور از زمينبود اما در ميان ما نبودمهربان و ساده وزيبا نبوددر دل او دوستي جايي نداشتمهرباني هيچ معنايي نداشتهر چه مي پرسيدم از خود از خدااز زمين، از آسمان،از ابرهازود مي گفتند اين كار خداستپرس و جو از كار او كاري خطاستآب اگر خوردي ، عذابش آتش استهر چه مي پرسي ،جوابش آتش استتا ببندي چشم ، كورت مي كندتا شدي نزديك ،دورت مي كندكج گشودي دست، سنگت مي كندكج نهادي پاي، لنگت مي كندتا خطا كردي عذابت مي كنددر ميان آتش آبت مي كندبا همين قصه دلم مشغول بودخوابهايم پر ز ديو و غول بود
نيت من در نماز و در دعاترس بود و وحشت از خشم خدا هر چه مي كردم همه از ترس بود مثل از بر كردن يك درس بود مثل تمرين حساب و هندسهمثل تنبيه مدير مدرسهمثل صرف فعل ماضي سخت بودمثل تكليف رياضي سخت بود***** تا كه يكشب دست در دست پدرراه افتادم به قصد يك سفردر ميان راه در يك روستاخانه اي ديديم خوب و آشنازود پرسيدم پدر اينجا كجاستگفت اينجا خانه خوب خداست!گفت اينجا مي شود يك لحظه ماندگوشه اي خلوت نمازي ساده خواندبا وضويي دست ورويي تازه كردبا دل خود گفتگويي تازه كردگفتمش پس آن خداي خشمگين خانه اش اينجاست اينجا در زمين؟گفت آري خانه او بي رياستفرش هايش از گليم و بورياستمهربان وساده وبي كينه استمثل نوري در دل آيينه استمي توان با اين خدا پرواز كردسفره دل را برايش باز كرد مي شود درباره گل حرف زد صاف و ساده مثل بلبل حرف زد چكه چكه مثل باران حرف زدبا دو قطره از هزاران حرف زدمي توان با او صميمي حرف زد مثل ياران قديمي حرف زدميتوان مثل علف ها حرف زدبا زبان بي الفبا حرف زدميتوان درباره هر چيز گفتمي شود شعري خيال انگيز گفت....*****تازه فهميدم خدايم اين خداستاين خداي مهربان و آشناست دوستي از من به من نزديك تراز رگ گردن به من نزديك تر….
سلام
وبلاگ بسيار خوبي داريد.
اميدوارم هميشه موفق باشيد.
اگه دوست داشتيد يه سر هم به من بزنيد
التماس دعا
ياحق.
امام حسن (ع) مي فرمايند که وقتي خداوند تعالي آدم و فرزندانش را آفريد فرشتگان عرض کردند:«اي خدا! اينهمه فرزندان آدم نمي توانند در زمين بگنجند».فرمود:«من مرگ را مي آفرينم».فرشتگان عرض کردند:«اگر مرگ آفريده شد زندگي براي آنها خوشايند نميماند».فرمود:«من اميد را مي آفرينم».
موفق باشيد
ياعلي