سفارش تبلیغ
صبا ویژن

و ناگهان مرگ...
 
لینک دوستان
پیوندهای روزانه

 

                                                                   

روایت شده :روزی عزرائیل به مجلس حضرت سلیمان(ع) وارد شد،ودر ان مجلس همواره به یکی از اطرافیان حضرت سلیمان(ع)نگاه می کرد پس از مدتی عزرائیل از آن مجلس رفت.
آن شخص به سلیمان(ع)گفت:"این شخص چه کسی بود؟ ".سلیمان (ع)فرمود:او عزرائیل بود.او گفت به گونه ای به من می نگریست که گویا در طلب من بود(تا مرا قبض روح کند)
سلیمان گفت:اکنون چه می خواهی؟
او که وحشتزده و دستپاچه شده بود،به سلیمان(ع)عرض کرد:برای خلاصی من از دست عزرائیل،به باد فرمان بده که مرا به هندوستان ببرد.حضرت سلیمان به باد فرمان داد او را سریع به نقطه ای از هندوستان برد.در جلسه ی بعد که سلیمان با عزرائیل ملاقات کرد،به او فرمود:"چرا به یکی از همنشینان من پیاپی نگاه می کردی؟ "
عزرائیل در جواب گفت: من از طرف خدا مامور بودم در ساعتی نزدیک به آن ساعت،جان او را در هندوستان،قبض کنم،او را در اینجا دیدم و تعجب کردم،به هندوستان رفتم و در آنجا او را یافتم و جانش را گرفتم.


این وبلاگ تا مدت زیادی ممکن است به روز نشود از همه ی دوستانی که در این مدت یاریم کردند متشکرم و امیدوارم از این پس نیز با نظرات سازندهیتان بار دیگر یاریم کنید از همگی التماس دعای خیر دارم یا علی 

 


[ جمعه 85/6/10 ] [ 6:50 عصر ] [ ] [ نظرات () ]

عواملی که باعث فشار قبر می شوند
به طور کلی کفرو فسق و ظلم و اعمال نا شایسته موجب می شود که انسان به فشار قبر مبتلا گردد ولی مطابق روایات پاره ای از اعمال در این راستا نقش بیشتری دارند مانند:
1-نمامی (سخن چینی)
2-عدم پرهیز از ادرار
3-سوء خُلق نسبت به خانواده
4-تباه نمودن نعمت ها و عدم بهره گیری صحیح از آن ها
5-6-خواندن نماز بدون وضو و یاری نکردن مظلوم و ضعیف در برابر ظلم چنانکه روایت شده:
یکی از روحانیون خوب بنی اسرائیل از دنیا رفت در عالم قبر پس از گفتگو یک تازیانه به او زدند که قبرش پر از آتش شد زیرا او یک بار نماز بی وضو(از روی عمد)خوانده بود و از کنار مظلوم ضعیفی عبور کرد و به او یاری ننمود

عواملی که باعث رفع یا کاهش فشار قبر می شوند
به طور کلی کارهای نیک نقش به سزایی در آرامش روح در عالم برزخ و رهایی از فشار قبر دارد ولی مطابق روایات بعضی از این اعمال نقش بیشتر دارند مانند:
1-نماز شب و کامل نمودن رکوع
2-صدقه و نماز مخصوص
3-نماز وحشت
4-حج
5-مُردن در جمعه
6-نهادن دو چوب تر همراه میت
7-ریختن اب روی قبر
8-خواندن بعضی از سوره های قرآن


[ جمعه 85/6/3 ] [ 3:33 عصر ] [ ] [ نظرات () ]
یاد معاد
ابن بطوطه در سفرهای خود که به شیراز امده می گوید:
در جنب مسجد جامع بازاری بود که مثل ان ندیده بودم در این بازار چشمم به یک نفر نورانی متقی افتاد که در مغازه اش نشسته قران می خواند رفتم سلام کردم نشستم از من پذیرایی کرد گفتم شما اینجا چه کار می کنید گفت من شغلم تجارت است هر  وقت مشتری نباشد قران می خوانم سپس فرش را عقب زد دیدم قبر است گفت این گور خودم است کنارش می نشینم و برای خود قران می خوانم وصیت کردم که مرا اینجا دفن کنند گورم را اینجا کنده ام که گول دنیا را نخورم
[ سه شنبه 85/5/17 ] [ 11:32 عصر ] [ ] [ نظرات () ]

ای خاک نشینانی که سخنان مرا می خوانید یا می شنوید!! به مردم بگویید:اگر پرده ی نادانی از برابر چشمانمان کنار رود خار و خونابه ی اندوه را در چشم و دلمان خواهیم دید..............ای زندگان خاک نشین!! از کسانی مانند من تقوا و ترس از خدا را از یاد بردند عبرت بگیرید مبادا کاری کنید  که آیندگان از شما سرنوشت تلخ عبرت بگیرند .............ای زندگان عالم دنیا !! اگر انچه را که ما می بینیم شما می دیدید همانند زنان فرزند مرده که مشت عزا و اندوه به سینه می کوبند و اشک جدایی از دیده می بارند سراسیمه و پریشان سر به بیابان می گذاشتید و بر کردار زشت خویش اشک پشیمانی می ریختید و آن چنان آشفته پریشان احوال و سرگردان می شدید که دارایی خویش را بی نگهبان رها می کردید و سر به کوه و دشت می گذاشتید...............شما ای انسان ها !! بدانید بالاخره از دنیا و آنچه در آن  است روزی دست خواهید کشید و از آن جدا خواهید شد و به راهش روان خواهید گردید که ما آن راه را رفتیم ما با آن همه قدرت و توانایی که داشتیم روزی پیکر بی جانمان را با ناتوانی بسیار بر مرکبی چوبین سوار کرده اند و به سوی قبرستان خاموش بردند و در قبر میهمان اعمالمان کردند..................به هوش باشید برای جسم ما از اغوش زمین گوری و از مال های دنیا کفنی و از استخوان پوسیده ی مردگان گذشته همسایه و همخانه ای بر گزیدند همسایه ای که هر چند با بانگ بلند او را فریاد زنی او نمی شنود و پاسخ نمی دهد......................بدانید همانگونه که روزی عریان قدم به عالم خاک گذاشتیم روزی برهنه درون خاک خواهیم خفت و به دیار خاموشان می شتابیم.اکنون ما در دیاری هستیم که اهالی ان جملگی در هول و هراسند در میان گروهی هستیم که به ظاهر آسوده خوابیده اند اما در واقع اسیر و گرفتارند انان هیچ وقت به اقامتگاهمان نمی ایند و با ما انس نمی گیرند و با همه ی نزدیکی همچون همسایگان با هم معاشرت نمی کنند
ای بندگان خدا ! اکنون که در ارامش هستید و قلم فرشتگان نویسنده ی کردار به کار است به کردار و رفتار پسندیده بکوشید حال که توبه ی توبه کنندگان با ایمان پذیرفته و قبول می گردد هرچه زودتر توبه ی حقیقی کنید..................ای مردمی که کوشش شما به دست آوردن دنیاست !! این را بدانید که بهره ی هر یک از شما از این همه ثروت دنیا یک قطعه ی کفن و یک قطعه ی زمین به قدر درازی و پهنای شماست...............ای مردم دنیا تا فرصت دارید و مرگ گریبانتان را نگرفته است باقی مانده ی عمر را غنیمت دانید و خانه ی قبر و عالم برزخ و قیامت خود را آباد و اصلاح کنید .............. ای فرزندان دنیا !! تا چشمانتان باز و گوش هایتان شنوا و زبانتان گویا است از دفتر زندگی پر خاطره ی ما عبرت بگیرید و آنچه را که دشمنان دین و از خدا بی خبران به شما گفته اند از آن دوری نمایید و از عقوبت سرنوشتتان در بیم و هراس باشید.

" پایان "
  


[ دوشنبه 85/4/19 ] [ 11:15 عصر ] [ ] [ نظرات () ]
روزها همچنان می گذشت و حرکت ادامه داشت هرچه به کوه نزدیکتر می شدم ان را بلند تر و سخت تر میی دیدم.رفتار گفت برهوت که اخرین منزل ماست پشت همین کوه است تمام گنه کاران و مجرمانی که از اول دنیا مرده انددر انجا منزل دارند.رفتار دائم به من می گفت:نزدیک است به ارزویت برس و به سرزمین برهوت وارد شوی گفتم : ای رفتار! به نظر تو برهوت چه جور جایی است؟گفت:تو از همسفر شدن با من به خاطر بوی متعفنم و قیافه ی زشتم بارها اظهار ناراحتی کردی اما در انجا ارزو خواهی کرد که ای کاش!تا قیامت همچنان با من راهپیمایی می کردی وهر گز به سرزمین برهوت نمی رسیدی!گفتم :ای رفتار این طور که تو می گویی بهتر است در رفتن عجله ای نکنیم یک روز هم که دیرتر به انجا برسیم بهتر از زود رسیدن است رفتار گفت:ای بدبخت فلک زده!به یاد می اوری که در دنیا برای گناه کردن شتاب بسیار می کردی الان هم نمی توانی برای رسیدن به نتیجه ی گناهت تاخیر کنی .مقداری از راه را طی کردیم که رفتار فریاد زد و گفت:رسیدیم این هم سرزمین برهوت و ناگهان تعدادی شکنجه گر امدند و مرا بردند...  
[ یکشنبه 85/4/11 ] [ 5:12 عصر ] [ ] [ نظرات () ]
مدتی عذاب ندیدم که رفتار گفت به خاطر فاتحه و خیراتی است که برایت فرستادن بعد از ان همه راه به کوهی رسیدیم رو  به رفتار کردم و گفتم می دانی پشت این کوه چه خبر است؟ گفت بلی وادی عذاب پشت این کوه قرار دارد و به مجرد که به انجا برسی داخل اتش می شوی و عذاب گناهکاران از اینجا شروع می شود و هر منطقه ای مخصوص یک گناه است اکنون برایت سرزمین هایی  که مجرمان در ان عذاب می شوند را برایت معرفی می کنم:سرزمین دروغ گویان-رباخواران- زنا کاران- روزه خواران- منافقان-غارت گران بیت المال-غیبت کنندگان و......
سرزمین دروغ گویان
در مورد حرف های او اندیشه می کردم که از دور تعدادی درختان جدای از هم نمایان شدند در میان درختان حوض بسیار بزرگی که پر از اب و گل های زیبا و رنگارنگ بود دیده می شد از دیدن چنین منظره ی روح بخش تعجب کردم و گفتم شاید خانواده ام باز برایم خیراتی فرستادند.اما هنوز از این فکر و خیال فارغ نشده بودم که ان زیبایی ها یک باره به صحنه ی بسیار غمگینی تبدیل شد. برگ های زیبا ی درختان به سرعت از درختان جدا می شد و ان گل های زیبا پژمرده می شدند خورشید با این بزرگی ضعیف می شد و نیروی خود را به مرور زمان از دست می داد بسیار تعجب کرده بودم مقداری نزدیک شدیم که ناگهان دیدیم چند نفر با سرعت به سوی ما می ایند در حالی که مردی را با زنجیر روی زمین می کشیدند تا نزدیک ما رسیدند.بعد او را به پشت روی یخ ها انداختند یکی از انان با قلاب اهنین بسیار تیز طرف چپ چهره با نیمی از بینی و چشمش را تا پشت سر پاره کرد بعد قلاب را بیرون اورد و متوجه طرف راست صورت او شد وان کار را مدام تکرار می کرد ان مرد مرتب داد و فریاد می کرد و شکنجه گران در کمال خونسردی مشغول کار خود بودند با خود گفتم بهتر است خواهش کنم تا برای چند دقیقه دست از شکنجه ی او بردارند تا بتوانم از او سوالاتی کنم.جلو رفتم و گفتم مگر این مرد چه گناهی کرده گفت این مرد دروغگو است و این نوع عذاب مخصوص ادمهای دروغگویی مثل اوست
امام حسن عسگری می فرماید:«تمام ناپاکی ها و زشتی ها در خانه ای قرار داده شده است و کلید ان دروغگویی است»
پنج شنبه ی موعود
بعد از ظهر روز پنج شنبه پرواز کردم و به سوی منزل خود امدم وقتی وارد خانه شدم دیدم هر کس مشغول کار خود است مادر و خواهرانم تعدادی از اقوام و خویشان ان جا حضور داشتند ولی هرچه نگاه کردم فرزندانم و همسرم را ندیدم با بی صبری منتظر بودم که انان از من یادی کنند یا فاتحه ای برایم بخوانند هر چه صبر کردم خبری نشد اقوام می خواستند بروند و مادر و خواهرانم نیز می خواستند به منظور گردش از خانه خارج شوند دیدم کسی به یاد من نیست و به زودی مرا فراموش کرده اند غم سنگینی وجودم را فرا گرفت با وجود اینکه می دانستم اهالی خانه نه مرا می بینند ونه صدایم را می شنوند گریه کنان فریاد زدم و گفتم:شما را به خدا در حق من مهربانی کنید مرا به خاطر اورید و بر غربتم رحم کنید!من به عذاب سختی دچار شده ام اینقدر بخیل نباشید.اگر نمی خواهید پول خرج کنید انفاق نمایید فاتحه ای برایم بخوانیدخواهش میکنم ته مانده ی سفره ی تان را که پیش پرندگان . مرغان می ریزید به نیت من بیندازیدو ثوابش را به روح من هدیه کنید.
وای بر من!!اگر ان موقع که در دنیا بودم از انچه داشتم مقداری انفاق می کردم امروز محتاج شما نبودم.
                 
[ یکشنبه 85/3/28 ] [ 7:55 عصر ] [ ] [ نظرات () ]
ابتدای راه برهوت
به هر حال ان شب هم سپری شد و سپده ی صبح دمید افتاب بالا امد و ژاله های بامدادی در برابر پرتو تیزش به سرعت دور می شدند  صحنه ی روز قبل نبود وقتی با دقت نگاه کردم خود را در بیابانی بی ابتدا و بی انتها دیدم به رفتار گفتم اینجا کجاست؟گفت:اینجا ابتدای سفر ما به سوی سرزمین برهوت در وادی یمن است مجرمان و مفسدان و جنایتکاران و گناهکاران از اینجا حرکت می کنند گفتم:برهوت کجاست؟رفتار گفت بیابانی است که گناهکاران در عالم برزخ تا روز قیامت روزها را در انجا به سر می برند و منزلگاه انان خواهد بود و شب ها را به شما اجازه می دهند تا به قبرستانی که اجساد در ان دفن شده اند بروید و وضعیت جنازه ها را مشاهده کنید و در این هنگام عذاب های زیادی از جمله گرمای طاقت فرسا تشنگی طاقت فرسا حمله ی جانوران و پذیرایی با گرزهای اتشین متوجه من شد
مراسم شب هفت
به رفتار گفتم:دیگر طاقت ندارم مدتی در اینجا استراحت کنیم رفتار گفت این فکر خوبیست و بدان که امروز روز پنج شنبه است و تو می توانی بعد از ظهر به خانه ات بر گردی و اهل و عیال و خویشاوندانت را ببینی شاید خویشان و دوستانت برای تو فاتحه ای بخوانند یا صدقه و خیراتی به نیت تو بدهند گفتم صدقه و خیرات به چه دردی می خورد؟ گفت: ای احمق!این ها عذاب و شکنجه ی تو را کاهش می دهد و سلامتی و استراحت تو را بیشتر و راه را برای تو هموارتر می کند چند ساعتی که گذشت رفتار رو به من کرد و گفت:الان وقت ان است که به خانه ات باز گردی زیرا خانواده ات در حال برگزاری مراسم شب هفت تو می باشند من اول حرف او را باور نمی کردم تا اینکه او زنجیرهای پایم را باز کرد و من به پرواز در امدم چیزی نگذشت که روی شاخه ی درخت منزلمان فرود امدم و متوجه شدم خویشان و دوستان در جنب و جوش و رفت و امدند ان ها به فکر همه چیزبودند و تنها چیزی که در یادشان نبود من بودم انان فقط نگران این بودند که مبادا میهمانی به خوبی برگزار نشود و شرمنده و سر شکسته شوند با غروب افتاب میهمانان دسته دسته وارد منزل ما شدند و پس از صرف شام و میوه و چای و شربت یکی از انان اعلام فاتحه کرد و انان دسته جمعی فاتحه ای خواندند و یکی یکی با خداحافظی از اهل خانه منزل را ترک کردند و به سوی خانه های خود روانه شدند و من به زودی از خاطرشان رفتم.   
 
[ جمعه 85/3/19 ] [ 6:59 عصر ] [ ] [ نظرات () ]

به علت توصیف نکیر و منکر در پست های قبل از نوشتن ویژگی های انها در این قسمت صرف نظر می شود
قبرستان روزها جای تو نیست
پس از ناپدید شدن ان دو فرشته به فاصله ی چند لحظه تعدادی موجود وحشتناک دیگر ظاهر شدند و مرا داخل صندوقی اهنین و اتشین که گویی هفت جوش بود و به اندازه ی قامت من ساخته بودند انداختند و در ان را با پیچ و مهره محکم کردند وان صندوق به اندازه ی تنوره ی سماوری کوچک و باریک شد به طوری که استخوانهایم در هم شکست عصاره ی بدنم به صورت ماده ای سیاه گرفته شد و مرا از قبرستان بیرون بردند بعد از طی مسافتی درب صندوق را باز کردند و مرا بیرون اوردند در تمام مدتی که در صندوق بودم گمان می کردم این همان جهنمی است که در دنیا نام ان را شنیده بودم یکی از ان موجودات گفت روزها قبرستان جای تو و امثال تو نیست برای اینکه با روشن شدن هوا ارواح پاک مومنان به قبرستان می ایند تا کسانی را که به زیارت اهل قبور می ایند ببینند و برای انها از خدا طلب بخشش و موفقیت کنند و شما گناهکاران شبها فقط می توانید در قبرستان باشید و مرا بار دیگر در ان صندوق انداختند و همان عذابها را دوباره کشیدم

 رفتار زشتم انیس من شد
گمان می کردم که این وضعیت تا قیامت ادامه خواهد داشت اما بعد از چند ساعت دیواره های صندوق از هم باز شدند من در وضعیتی نبودم که از ان بیرون بیایم همچنان در میان دیواره های سوزان ان می سوختم و ناله می کردم به اطراف نگاه کردم دیدم کسی به طرف من می اید خوشحال شدم و با خود گفتم:خوب شد تنها نماندم و رفیق راه پیدا کردم وقتی نزدیک شد دیدم موجودی سیاه با قدی بلند بد بو زشت کثیف با لبهای کتفت و دندانهای دراز جلو امد و گفت مرگ بر تو باد و با این جمله دشمنی با من را اعلام کرد چنان که از قیافه اش پیدا بود او جلو امد و مرا از صندوق بیرون اورد از بوی بد و زننده ی او چنان ازرده شدم که حاضر بودم در ان صندوق اتشین بمانم و ان همه عذاب و ناراحتی را تحمل کنم اما سرنوشت چنین بود و من از خود اختیاری نداشتم بوی زننده ی او چنان بود که اگر در یکی از شهر ها ان بو پیدا شود همه ی مردم ان شهر از ان بو فرار می کنند از او پرسیدم اسم تو چیست گفت همزاد تو و اسمم جهالت لقبم کجرو کنیه ام ابو الهول شغلم فساد و فتنه انگیزی است او هریک از عناوینی که می گفت به وحشت من افزوده می شد تا او گفت نام اصلی من عزرائیل ابلیس شیطان و ان کسی که تو او را خدای خود قرار داده بودی سایه به سایه ی تو می ایم تا در جهنم همدیگر را ملاقات کنیم....

             


[ جمعه 85/3/5 ] [ 10:41 عصر ] [ ] [ نظرات () ]

با عرض سلام و تشکر به خاطر محبت شما دوستان و همراهان گرامی در نظرات گفته شده بودنباید از مرگ کسی را ترساند و باید مشتاق دیدار خداوند بود در پاسخ به این دوستان باید بگویم که ترس از خداوند مانع می شود تا انسان از گناه دوری کند و
اما مشتاق بودن مرگ با شناخت خداوند حاصل می شود داستان وبلاگ چون بر گرفته از کتاب سفر نامه ی برزخ می باشد نمی توان در ان تغییری ایجاد کرد امیدوارم تا پایان داستان ما را همراهی و از نظرات ارزشمند خود بهره مندکنید
ادامه ی داستان انشاالله در 6 خرداد ماه
   

 


[ سه شنبه 85/2/19 ] [ 11:25 صبح ] [ ] [ نظرات () ]
سخنان قبر با من
وقتی که مرا داخل قبر گذاشتند شنیدم زمزمه ای از ان بلند است ومی گوید:من خانه ی غربتم خانه ی وحشتم خانه ی مارها و عقربها وخانه ی کهن و فرسوده هستم.بعد به من خطاب کرد و گفت:ای انسان نمک نشناس به درون من نه خوش امدی و نه به جا امدی سوگند به ان خدایی که تو و همه ی خلایق را خلق کرد موقعی که بر روی من راه می رفتی تو را دشمن می دانستم و ار کردارت ناراحت بودم واکنون که در شکم من قرار گرفتی دشمنی من با تو بیشتر شده و به زودی دشمنی مرا خواهی دید چنان جسد تو را فشار دهم که استخوان هایت خرد شود به دنبال این سخن ناگهان فشاری به من وارد کرد که دنده های راستم در دنده های چپم فرو رفت گویا شیری که از مادر خورده بودم از بینی و سر انگشتانم بیرون امد بعد از ان از پایین پایم دری به سوی دوزخ باز شد به طوری که حرارت و شعله های اتش را در قبرم احساس کردم و جایگاه خود را در اتش دیده بودم سپس مردی زشت صورت زشت سیرت و بد بو داخل قبرم شد در حالی که طبقی در دست داشت.در ان طبق از میوه ها و غذا های جهنمی و ظرفی از اب ها ی جوشان و تلخ و بد بو به من تعارف کرد وگفت:قبل از هر چیز مجبوری از این ها بخوری؟!به او گفتم ای زشت صورت و ای زشت سیرت تو چه کسی هستی وداخل قبر من چه کار می کنی و از جان من بیچاره چه می خواهی؟گفت من کردار زشت و اعمال نا روای تو هستم که در دنیا انجام می دادی هنوز حرف من با ان مرد تمام نشده بود که ناگهان بادی مسموم و دودی سیاه همراه با اتش در قبرم وزید و نود ونه مار عظیم الجثه بر من مسلط شدند و تا روز قیامت بر من نیش می زدند.ان مرد به من خطاب کرد و گفت:می دانی این چه مارهایی هستند؟اگر یکی از اینها در دنیا پیدا شود واز مغرب زمین به مشرق زمین بدمد دیگر درخت وگیاهی در روی زمین نمی روید چرا که زمین از دمیدن ان خاکستر می شود.
داخل قبر شدم
وقتی تمتم تشییع کنندگان به سوی خا نه ها ی خود  باز گشتند من غریب و تنها با چشمانی پر از نگرانی و اضطراب از حواذث اینده به فکر فرو رفتم چند ساعتی که در خود فرو رفته بودم خیلی بر من سخت گذشت بالای سر جنازه نشستم و مدتی به ان نگاه می کردم بعد از انکه جنازه ی خود را تنها و بدون رفیق در میان قبر تنگ و تاریک مشاهده کردم ومدتی به حال او حسرت خوردم و از قبر بیرون امدم دیدم هوا تاریک شده و هیچکس در میان قبرستان نیست توان گریز داشتم هر چه هوا تاریکتر می شد بر وحشت من افزوده می شد از ان فشار روحی که به من وارد شده بود گریه ام گرفت و به فکر اعمال بد خویش افتادم و ارزو کردم :ای کاش من هم با مردم بر میگشتم و تمام عمر خود را به عبادت مشغول بودم...
[ یکشنبه 85/2/10 ] [ 11:28 صبح ] [ ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

خدایا ! مرگ را برایم مبارک گردان! خدایا ! مرا در سختیهای مرگ کمک کن! خدایا ! مرا در غم و اندوه عالم قبر، یاری فرما! خدایا ! مرا در تنگنای قبر حمایت فرما! خدایا ! مرا در تارکی قبر یاور باش! خدایا ! مرا در وحشت قبر یاری نما!
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 409431